از درد فرو ریختم در خود
در پژواک سکوت گم شدهام
لبریز ازین فریاد خموش
از واژگان دور شدهام
عجین شده با تاریکی
با سایه یکی شدهام
گرما به دیوار ندهم
که خود سردتر شدهام
تماشاگه دنیای خودم
من ز خودم بیخود شدم
دنبالِ راهِ دروام
در فکرِ خود اسیر شدم
خطاب به صاحب آسمان
لحظهای جای من بیا !
گفت: "وقتی نشستم جای تو از زندگانی سیر شدم" .
"rvn"
نفرت شده کل بدنم ، ز دیگران و خودِ من
دور میشم حتی ز خودم ، حرف نزنَد من با خودم
غرق دودَست نفسم ، لب به سیگاری نزدم
میسوزد در سینهام ، قلبِ منو جان و تنم
شب ندارد چشم من ، بَس که به فکر آلودهام
فرق ندارد مُردنم ، چون زندگی نکردهام
سود ندارد بودنم ، وقتی تماماً ضررم
کاش بمیرد جسدم !
من که روح را رگ زدم =)
درد من مشترک است...
مثل من پُر شده است.
از دلِ ما بیخبر است.
آنکه به دل مُشت زده است...
"rvn"
چرا قبل از هربار رفتنت آدمارو از خودت متنفر میکنی !
کسایی که واقعا دوستت دارن.
- دو دلیل داره.
اول اینکه تو دلتنگِ کسی که ازش نفرت داری نمیشی.
و دوم، کسی که واقعا دوستت داشته باشه هیچوقت ازت متنفر نمیشه.
"rvn"