پارادکس !
- Thursday, 12 Esfand 1400، 06:29 PM
روز و شب ، کویر و دریا ، بلند و کوتاه ، تضاده
پارادکس نیست !
روزِ تاریک پارادکسه ، مثلِ وقتی که کسوف میشه !
دریای خشک پارادکسه ، مثلِ تشنه ای که وسطِ دریا گیر افتاده . تشنست ولی نمیتونه آب بنوشه! تمامِ این ها نمونه های حقیقی و موجودِ پارادکس هستن.
منم ، یه پارادکسم ! .
نمونه ی زنده ی پارادکس...!
من از دیده شدن بدم میاد ، از پرسیده شدن ، ازینکه منو زیاد بشناسن بدم میاد. فقط میخوام در حد اسم بشناسنم نه بیشتر !
عاشقِ تنهاییم ، توو جمع !
سکوت رو دوست دارم بینِ هیاهو !
یعنی دوست دارم توو مهمونی باشم ، همه دوستهام باشن و با هم بگن ، بخندن و رقصن . و من یه گوشه تنها نگاهشون کنم و نوشیدنیمو بنوشم.و کسی دلش نسوزه برام که بخواد بیاد پیشم ، کسی ازم نپرسه چرا تنها نشستی ، هِی نگاهم نکنن !
توو جمعِ دوستام باشم اما تنها ! توو مهمونی باشم اما یه گوشه برا خودم بقیه رو ببینم . بحث کنن، صحبت کنن، معاشرت کنن، و من در سکوت فقط گوش بِدَم.
من در سکوتِ تنهاییِ خودم، شاهد و شنونده ی خنده و صحبت های جمع باشم .
میخوام من رو ببینن ، بشناسنم ، دورَم باشن ، دوستَم داشته باشن !
ولی، از دور....
من تنهایی در جمع را دوست دارم !
من ، معنای پارادکسم =)
"rvn"
- 00/12/12
سلام.سلام.سلام
چه پارادوکس جالبی،