ش بایگانی فروردين ۱۴۰۱ :: ! در جمع به دنبالِ تنهایی !

۳ مطلب در فروردين ۱۴۰۱ ثبت شده است

بِدِهِی !

به قولِ نیچه : "من یک مرگ به زندگی بدهکارم... =) "

بی صبرانه مشتاقِ مرگم...
 اما خودکشی نه !
فرار میکنم از خودکشی.
 بخاطرِ خانوادم ، بخاطرِ دوستام...
همونایی که از دستشون فرار کردم تا پیدام نکنن !
همونایی که نمیخوام از من بدونن !
همونایی که حضورشون ، صداشون ، نگاهاشون ، حرفهاشون مثلِ قطره های موج رو صخره است
شاید بی اختیار وُ بی منظور و گاهی از سرِ علاقست ! اما به مرور زمان صخره رو تخریب میکنن .
همونایی که مدام ازم میپرسن ، خوبی ! 
و من باید هر روز این دورغ تکراری رو بگم... 
- خوبم =)

گاهی فراموش میکنم تظاهر به خوب بودن کنم وُ اطرافیانم رو از خودم میرنجونم. 
گاهی یادم میره که نقابم رو بزنم...  یادم میره خستگیم رو مخفی کنم... 
گاهی ، یادم میره فریادم رو سکوت کنم... .

دلیلِ فرارم از زنده بودن ، همون دلیلِ زنده بودنمه !


چه خوب گفت نیچه : " به‌راستی آنکه به‌هنگام زندگی نمی‌کند، چه‌گونه می‌تواند بهنگام بمیرد ! "


شاید نه فقط مرگ به زندگی !
بلکه یه زندگی به خودم هم بدهکارم...!


کِی پرداخت کنم بدهکاریَم را !

=)


"rvn"

  • ۵
  • نظرات [ ۸ ]
    • Arvin .
    • Thursday 25 Farvardin 01

    من و خودِ گم شدم !

    " دارم دور میشم از هرچی که به من نزدیکه
    همین نزدیک من بودن برای من نفس گیره "
     

    خیلی وقته از همه چی و همه کس دور شدم ، انگار گم شدم و کسی هم دنبالم نمیگرده از
    طرفی هم رفتم جایی که کسی نتونه پیدام کنه !
    شایدم دنبالِ گم شده ای هستم !
    شایدم دارم دنبالِ چیزی میگردم که خیلی وقته ازدستش دادم ! نمیدونم ! گیج شدم...
    وسطِ یه راهِ بی نام و نشون دنبالِ مقصدی میگردم که نمیشناسمش !
    خیلی وقته دور شدم از اهدافم ، علایقم ، زندگیم ، از خودم...
    من و خودم انگار چند سالیه دوریم از هم.
    توی تاریکی گیر افتادم وُ سعی میکنم روشن بین باشم
    ولی یه جای کار می لَنگه !
    برای هرکی نقاب داشته باشم وُ هر کسی رو بخوام بپیچونم خودم رو که نمیتونم !
    انگار به دنیا اومدم که تنها باشم ، شاید باید باهاش کنار بیام !
    احتیاج دارم به یه نفر که بیشتر از خودم ، بلدم باشه... 
    برای دیدنِ من باید خـــــــــوب چشماش رو ببنده !
    چون من از جایی اومدم که تاریکی توش میوَزِه !
    من خاموش شدم وُ به تنهایی نمیتونم دوباره روشن شم...
    یه ابرِ بارون زای سنگینم وُ کسی حاضر نمیشه بدونِ چتر بیاد توی هوام !
    ازم میخوان بهشون کمک کنم که هدفشون رو پیدا کنن ، مسیر رسیدن بهش رو !
    اما چطور از آدمی که خودش نمیدونه دنبالِ چیه توقع دارن بفهمه بقیه چی میخوان !
    میدونی ! بین "درد" و "درک" فقط یک کلمه فرقه ، ولی گاهی اونقدر "دردت" زیاد میشه که حتی خودتم نمیتونی خودت رو "درک" کنی !
    من بجای درک کردنِ خودم ، تصمیم به ترک کردنِ خودم گرفتم...
    کاری که بقیه وقتی درکت نمیکنن انجام میدن...

    کاش برمیگشت...حتما میپرسی کی ! ، خوده ثابقم...

    پارادکس رو یادتونه ! من همونم که از تنهایی بیزارم وُ مینالم ، اما کسی رو هم به خلوتم راه نمیدم =)

    "rvn"

  • ۳
  • نظرات [ ۰ ]
    • Arvin .
    • Friday 19 Farvardin 01

    شاید !


     

     

     تو رفتی از آغوش من دور شدی من اما با بارون هم آغوش شدم منی که برای رسیدن به تو با کلِ دنیا غریبه شدم تو رفتی و جایِ تو رو پر کرد سکوتی که اسمت رو فریاد میزد قلمی که بعد تو ، روی دیوارها نقشِ چشمهات رو حد میزد برای یه بار دیگه دیدنت تموم دیوارها شدن قبله گاه گیتار و من و سیگار و خدا تا ابد میمونیم چشم به راه میدونم هنوزم یه جایِ کوچیک تَه قلبت اون کنج مالِ منه همونجایی که هیچ کسی جز خودم نمیتونه قفلش رو بشکنه شاید روزی برگردی پیش من شاید نه ، کنارش حالت بهتره شاید روزی قلبت سهمم بشه چقدر این شایدها مبهمه...

    شاید =)

    "rvn"

  • ۲
  • نظرات [ ۱ ]
    • Arvin .
    • Sunday 14 Farvardin 01
    به سُراغِ مَن اگر می آید !
    نَرم وُ آهسته بیایید...
    مبادا که ترک بردارد چینیِ نازُکِ تنهاییِ من !

    " سهراب سپهری "
    منوی وبلاگ
    نویسندگان
    پیوندها