" دارم دور میشم از هرچی که به من نزدیکه
همین نزدیک من بودن برای من نفس گیره "
 

خیلی وقته از همه چی و همه کس دور شدم ، انگار گم شدم و کسی هم دنبالم نمیگرده از
طرفی هم رفتم جایی که کسی نتونه پیدام کنه !
شایدم دنبالِ گم شده ای هستم !
شایدم دارم دنبالِ چیزی میگردم که خیلی وقته ازدستش دادم ! نمیدونم ! گیج شدم...
وسطِ یه راهِ بی نام و نشون دنبالِ مقصدی میگردم که نمیشناسمش !
خیلی وقته دور شدم از اهدافم ، علایقم ، زندگیم ، از خودم...
من و خودم انگار چند سالیه دوریم از هم.
توی تاریکی گیر افتادم وُ سعی میکنم روشن بین باشم
ولی یه جای کار می لَنگه !
برای هرکی نقاب داشته باشم وُ هر کسی رو بخوام بپیچونم خودم رو که نمیتونم !
انگار به دنیا اومدم که تنها باشم ، شاید باید باهاش کنار بیام !
احتیاج دارم به یه نفر که بیشتر از خودم ، بلدم باشه... 
برای دیدنِ من باید خـــــــــوب چشماش رو ببنده !
چون من از جایی اومدم که تاریکی توش میوَزِه !
من خاموش شدم وُ به تنهایی نمیتونم دوباره روشن شم...
یه ابرِ بارون زای سنگینم وُ کسی حاضر نمیشه بدونِ چتر بیاد توی هوام !
ازم میخوان بهشون کمک کنم که هدفشون رو پیدا کنن ، مسیر رسیدن بهش رو !
اما چطور از آدمی که خودش نمیدونه دنبالِ چیه توقع دارن بفهمه بقیه چی میخوان !
میدونی ! بین "درد" و "درک" فقط یک کلمه فرقه ، ولی گاهی اونقدر "دردت" زیاد میشه که حتی خودتم نمیتونی خودت رو "درک" کنی !
من بجای درک کردنِ خودم ، تصمیم به ترک کردنِ خودم گرفتم...
کاری که بقیه وقتی درکت نمیکنن انجام میدن...

کاش برمیگشت...حتما میپرسی کی ! ، خوده ثابقم...

پارادکس رو یادتونه ! من همونم که از تنهایی بیزارم وُ مینالم ، اما کسی رو هم به خلوتم راه نمیدم =)

"rvn"