به قولِ نیچه : "من یک مرگ به زندگی بدهکارم... =) "

بی صبرانه مشتاقِ مرگم...
 اما خودکشی نه !
فرار میکنم از خودکشی.
 بخاطرِ خانوادم ، بخاطرِ دوستام...
همونایی که از دستشون فرار کردم تا پیدام نکنن !
همونایی که نمیخوام از من بدونن !
همونایی که حضورشون ، صداشون ، نگاهاشون ، حرفهاشون مثلِ قطره های موج رو صخره است
شاید بی اختیار وُ بی منظور و گاهی از سرِ علاقست ! اما به مرور زمان صخره رو تخریب میکنن .
همونایی که مدام ازم میپرسن ، خوبی ! 
و من باید هر روز این دورغ تکراری رو بگم... 
- خوبم =)

گاهی فراموش میکنم تظاهر به خوب بودن کنم وُ اطرافیانم رو از خودم میرنجونم. 
گاهی یادم میره که نقابم رو بزنم...  یادم میره خستگیم رو مخفی کنم... 
گاهی ، یادم میره فریادم رو سکوت کنم... .

دلیلِ فرارم از زنده بودن ، همون دلیلِ زنده بودنمه !


چه خوب گفت نیچه : " به‌راستی آنکه به‌هنگام زندگی نمی‌کند، چه‌گونه می‌تواند بهنگام بمیرد ! "


شاید نه فقط مرگ به زندگی !
بلکه یه زندگی به خودم هم بدهکارم...!


کِی پرداخت کنم بدهکاریَم را !

=)


"rvn"