یه نیم ساعتی میشد که بدون هیچ حرفی داشتیم راه میرفتیم معلوم بود حالش خوب نیست همش میخواستم ازش بپرسم: چیزی شده؟ ولی... اخمش بهِم این جرئتو نمیداد که حرف بزنم

تو همین فکرها بودم که یهو ایستاد ، چند قدم ازش افتادم جلو، برگشتم و بدون اینکه چیزی بگم نگاش کردم 
دستشو کرد تو جیبشو یه نخ مارلبرو دراورد گرفت تو دستش
تعجب کردم آخه دوسال پیش ترک کرده بود از دوسال پیش تا امروز ندیده بودم دیگه سیگار بکشه
  فندکشو از اون یکی جیبش دراورد سیگارشو آتیش زد یه کام کوچیک گرفت منتظر بودم بیاد تا ادامه ی راه رو بریم ولی یادم افتاد که موقع سیگار کشیدن راه نمیرفت بهش نزدیک شدم بغل دستش ایستادم خیره شده بود به سیگارش که یهو گفت: تا درد نداشته باشی وابسته نمیشی !
میخواستم بپرسم وابسته ی کی؟ که خودش زودتر جواب داد:
تا زمانی که تفریحی میکشی وابسته نمیشی وقتی اسیرش میشی که درد داشته باشی ، غم داشته باشی ، دنبالِ چند لحظه آرامش بگردی

- تو که خیلی وقت پیش گذاشتیش کنار ! خودت همیشه میگی راه های بهتری واسه آرامش هست چرا دوباره رفتی سمتِ این؟
سوالمو بی جواب گذاشت ، معلوم بود میخواد چیزِ دیگه ای بگه...
 
 + به خاطر اون ترک کردم   
اون باعث شده بود ترک کنم . نه اینکه بهم بگه ترک کن ، نه ! خودم اینکارو کردم . فکر میکردم اگه بفهمه سیگار میکشم ترکم میکنه واسه همین من ترک کردم ! هر روز صبح از ترس اینکه نفهمه سیگار میکشم کل اسپیریمو رو خودم خالی میکردم با اینکه تو اون سرما هیچ بویی معلوم نمیشد ولی خب ترسه دیگه ، ترس از دست دادن !
وقتی رفت با خودم گفتم دلیل نمیشه دوباره بِکِشم ، نکشیدمم . اما سخت بود! نبودشو میگم ، نمیدونستم باید چیکار کنم .
بعد شیش ماه دیگه نتونستم، رفتم سمتش ، رفتم دنبالش ، انگار اونم منتظرم بود ، 
برگشت دوباره پیشم ، دوباره مالِ خودم بود ، سهم من . همه چی خوب بود همه چی عالی بود حرف زدناش ، مهربونیاش ، نگاهاش ، صداش ، خنده هاش وااااای خنده هاش...

     لبخند قشنگی رو لبش نقش بست اما اون لبخند با گرفتن کام دوم محو شد. کام دوم رو عمیق تر از اولی گرفت و دودشو داد بیرون و گفت:
 همه چی خوب بود اما خوب نموند !
باز هم رفت اما اینبار دیگه میدونستم برنمیگرده ، باز هم منو به خاطر یکی دیگه ول کرد. نه اینکه فکر کنی آدم بدی بود و این چیزا ، نه ! اما خب...نمیدونم ، نمیدونم ! فقط میدونم رفت .
واسه بار دوم من موندمو خاطراتی که بیشتر و تنهایی که بزرگتر شده بود !
واسه فراموش کردنش هر کاری بگی کردم !
پاک کردن ، خواب ، قرص ، مشت ، سیگار و آدم جدید....بدترین قسمتش همین بود ! که خودمو درگیر یکی دیگه کردم 
بدترین....

       حرفش رو نیمه کارِ گذاشت و کام سوّمُ عمیق تر گرفت 
نفس عمیقی کشید دوباره خیره شد به سیگارش لحظه ای گذشت و دوباره ادامه داد :
  رفت ولی حالش خوب نبود !
ناراحت بود ، خسته بود ، نمیتونستم بیخیالش بشم . خودمو مثل یه آدم عادی تو زندگیش نگهداشتم باهام حرف میزد
 صداش و نگاش هنوز همون بود اما خنده هاش ، نه ! . میدونی چرا ؟ چون دیگه نمیخندید !
چند ماهی گذشت فهمیدم اونم سیگاری شده
این خیلی اذیتم میکرد دوست نداشتم اونم اینجوری بشه نمیتونی بفهمی چقدر داغون شدم وقتی فهمیدم اونم اسیر شده
اسیر سیگار ، اسیر غم ، تنهایی ، اسیر کسی که تو عاشقشی اما اون دوست نداره !
- تقصیر تو نبود خودش اینجوری انتخاب کرد، که بره با کسی که دوستِش نداره و....

          قبل از اینکه حرفم تمو بشه دستشو به نشانه ی اینکه ساکت بشم "خفه بشم" آورد بالا و آروم گفت:
نه تو زندگی خودت نه تو زندگی بقیه هیچوقت دنباله مقصر نگرد .
- چرا با اینکه دو بار بهت خیانت کرد بازم عاشقشی و نمیتونی بیخیالش بشی؟
+ سه بار ! 
تو زندگیم هیچی بیشتر از این عذابم نداد که واسه بار سوم بهم خیانت کرد . 
- بار سوم ؟ 
+ آره ، وقتی که نیازم داشت ، تو شرایطی که فقط من میفهمیدمش ، وقتی که داغون بود به جای من سیگارو انتخاب کرد .
میدونی چیه ! تا وقتی دل گیر نباشه نمیتونی تنی رو نگهداری !
وقتی هم کسی رو با تمام وجودت قلباً دوست داشته باشی هیچوقت نمیتونی بیخیالش بشی .

       
           چشماش خیس بود یه قطره اشک از چشمش افتاد قبل از اینکه بریزه رو گونش پاکش کرد ، صورتشو کرد اونور تا خیسیِ چشماشو نبینم اما چیزی نبود که بشه مخفیش کرد کام چهارمُ خیلی سنگین گرفت با یه نفس عمیق دودو تو سینش حبس کرد اونقدر نگه داشت تا با سُلفه دودها رو داد بیرون 
با دوتا انگشت شست و اشارش ته سیگارو گرفت خودِ سیگارشو آورد وسط دستش از اول روشن کردن تا الان خاکستراشو نتکونده بود هر لحظه ممکن بود بریزِ کف دستش خیره شده بود به سیگارشو گفت:
راسته که میگن زندگی هیچوقت اونجوری که انتظار داری پیش نمیره !
         
         با تغییر صداش فهمیدم نگهداشتن دود کارِ خودشو کرده و گلوشو سوزونده 
سکوتِ تلخی بود مدام یه چیزی رو تو گلوش قورت میداد .
میخواستم بهش بگم میخوای چیکار کنی؟ اما قبل از اینکه دهنم باز بشه و صدام در بیاد دستشو مشت کرد
سیگارو خاکسترهارو تو دستش حبس کرد چشماشو محکم بستو ابروهاشو نزدیک هم کرد
قبل از اینکه بخوام چیزی بگم یا کاری کنم گفت: خیانت!
 از دود و گرمای اولش تا سوزش اخرشو حس میکنی
و تنها چیزیه که نمیتونی جلوشو بگیری ،چون پایه دل وسطه دلش که با تو نباشه نمیتونی کاری کنی
مثل سیگار با یه شعله ی کوچیک روشن میشه و دودش و گرماشو تا اخر حس میکنی اخرشم میسوزی اما نمیمیری !
له میشی زیرِ پا اما نمیمیری !
رد شدنشو میبینی ، رفتنشو میبینی ، روت پا گذاشتنشونو میبینی اما نه میتونی کاری کنی
 نه میمیری !

           دستشو گرفتمو مشتشو باز کردم ، خاکسترها و سیگارِ مچاله شده رو از کفِ دستش
تکوندم ، دستش حسابی سوخته بود و خون میومد من به جای اون فشارم داشت میفتاد سریع از تو کیفم بتری اب دراوردمو وقتی ریختم رو دستش دندوناشو به هم فشار دادو اخمشو بیشتر کرد ناخواسته هول شدم و دستشو ول کردم و با صدایی که داشت میلرزید گفتم: ببخشید
معذرت خواهیمو که شنید یه لبخند جالب زدو گفت:
 + اشتباهی نکردی که بخوام ببخشمت پسر !
اینکه چیزی نیست
من قلبم اینجوری سوخته =)
 

        این حرفش تا مغز استخونمو سوزوند ، سوختن قلبش قطعا خیلی بدتر و شدید تر از این سوختگیه ساده بوده. 
دستشو تکوند و به مسیری که خیلی وقت پیش نیمه راه گذاشته بودیمش ادامه داد
 انگار که نه انگار دستش سوخته
شایدم درد قلبش اونقدر زیادِ که سوزش دستشو حس نمیکنه .
اون شب یه چیزو خوب فهمیدم
اینکه هر آدمی که راه میره الزاماً زندگی نمیکنه...!

مثل آدمی که زندست اما قلبشو کشتن !

"rvn"