لبخند در اشک !
- Thursday, 21 Ordibehesht 1402، 04:28 PM
بیصدا جاری شدن اشکها را از گوشهی آیینه تماشا میکردم.
ناگهان تصویرِ تو را در عمقِ اشکِ چکیدهام دیدم.
نمیدانم چرا اما آن لحظه لبخند بود که مسیر اشکهایم را تغییر میداد =)
و گرمایی که دمای بدنم را دست خوش تحولی کرد که نتیجهاش مور مور شدنِ پوستِ دست و پاهایم شد.
به راستی تو آنگونه که خود نمیدانم در من اثر گذاشتهای.
به نحوی که ز خود تا ابد اما از تو لحظهای نتوانم بیخبر ماند.
آن گونه که سَرِ تو با خود که سهل با خدا هم در جدال خواهم بود.
این چنین که در دریا که نه اما در تو غرق باید بود.
به حال من که نه اما به نفع خودت هست که با من ، همسفر بود.
مپرس چرا !
ابتدای سفر قضاوتِ راه مکن.
راه طولانیست...
خواهی دانست که چرا =)
"rvn"
- 02/02/21