شیشه‌ای در خود شکسته‌ام
باری مرا لمسم نکن !
خارِ تنِ هر شاخه‌ام
دعوت به آغوشم نکن
در ذهن خود گم‌ گشته‌ام
مرا به اسم خطاب نکن

سردرگمم در این جهان
در پِیِ التیامِ خویش 
آوار شد دیواری که 
ساختمش به دستِ خویش
بر من نزد کَس خنجری
جز دوست و دستِ راستِ خویش...

به سادگیِ پلک زدن
قول و قرار ز یاد رَوَد
عمری اعتماد
لحظه‌ای به باد رَوَد.

 

"rvn"