به همه بگویید او مُرد تا زندگی کند...
در خوابِ بی انتهای خویش بیداری کند..

دنیایی پُر از سکوتِ تنهایی خویش
در خلوتِ اجتماعِ خود ، شاعری کند

قلبِ در جمع ولی تنهایش
ای کاش یک بار عاشقی کند !

اشک‌های محبوس شده در چشمش را
که تواند که بارانی کند !

بار الها هرچه پیمانه داری لبریز کن...
عقل میخواهد در اوجِ مستی هشیاری کند !

بگویید به همه ، او مُرد تا زندگی کند...
چهره خندانِ مصنوعی خویش را ، واقعی کند...

دردِ پنهان شده در قلبش را
شاید اینگونه توانست درمانی کند !

بِکَنَد وصلِ جهان را ز تنِ اسیرِ خویش
روحِ سنگین و درمانده خود را ، آزادی کند

در ظلمتِ شب قصدِ سفر کرد که هیچ
باعث نشود او ، تردیدی کند  !

اینجا از بهشت یار که نداشت نصیبی
شاید آنجا در جهنم ، سالاری کند !

آری ، او مُرد تا زندگی کند...
 

               "rvn"