فکرِ سخت !
- Sunday, 2 Bahman 1401، 09:31 AM
لبخندی داشت غبارآلود.
سخت درگیرِ تصمیمی بود که میخواست اما نمیتوانست انجام بدهد.
شاید هم در توانش نبود !
هدفش را داشت اما مسیرش را گم کرده بود.
درگیرِ سردرگمیهای بیمنطق شده بود.
خوابهای طولانی ، سکوتهای عمیق ، تاریکیهای مداوم.
جدال داشت با موانع راهش ولی مصمم بود برای رسیدن به انتهایش.
هنوز قدم برنداشته خستگی امانش را بریده بود.
چاره را جز در رفتن نمیدید ،
ولی راهِ رفتن را هم نمیدید.
میپنداشت که سخت است اما نمیدانست که "سخت" فقط در ذهنش است.
فکرش سخت است انجامش ولی نه ...
" با خود بپندار کارِ سختی را انجام دهی، موانعش را در نظر میگیری و به سختیِ کار فکر میکنی و کم کم منصرف میشوی. اما یکبار ! تنها یکبار بیآنکه به سخت بودنش فکر کنی ، بی آنکه به نتوانستنش فکر کنی انجامش بده.میبینی که قبل از متوجه شدنش انجامش دادی. همانند پریدن از جوبی بلند. فکر کردن به آن ترس ، استرس ، اضطراب را در ذهن و قلبت شعله ور میکند. که نکند پایم بشکند، نکند بیفتم، نکند زخم بردارم، نکند نرسم !
قبل از فکر کردن بپر ، ثانیهای نگذشته که تو آن سوی دیگرِ جوب هستی."
به گذشتهای که نتوانسته بود بهبود ببخشد خیره شده بود و اکنون بجای قله همچنان در کوه پایههای آرزوهایش مانده بود.
فراموش کرده بود پستی و بلندی بخشی از زندگی است . فراموش کرده بود قله مهم نیست ! مسیرِ کوه تمامِ لذتِ کوه نوردیست.
در تکاپوی جنب و جوشِ افکارِ خودش بود ، هر روز دورتر از دیگران و دیگران دورتر از او و او دورتر از خویش و خودش دورتر از اهدافش میشد.
هوای سردی که از پنجره میوزید و گرمای فنجانِ چایی که در دست داشت و آهنگی که به دور از بالکن در اتاق پخش میشد و تنها ریتمِ آرامَش به گوش میرسید او را غرقِ رویاها و خیالات و اهدافی که برای آیندهاش داشت، میکرد.
اهداف و خیالاتی که میپنداشت قرار نیست به آنها عمل کند. ترس قدم برداشتن داشت، ترسِ نرسیدن !
اما تو قبلا غرق شدن را تجربه کردی .
کسی که غرق شده از خیس شدن نمیترسد !
اما از خیس شدن نمیترسید.
از گم شدن در دریایی رویایی که ساحل نداشته باشد، میترسید.
او ، از بلاتکلیفی میترسید....
" کودکی خرد سال را به وقت تولد به آب بینداز از ترس غرق نشدن دست و پا میزند و شناور میشود، بی آنکه بداند چقدر سخت است !"
نمیدانست تنها فکرش هست که سخت است.
" ترس ، استرس ، اضطراب ، خستگی و حتی فاصله بین تو و آرزوهایت یه مانعِ ساختگی و ذهنیست. تا وقتی قلباً باور به رسیدن داشته باشی فاصله برایت قابل تحمل میشود.
باور ، اعتماد و اعتقاد به خودت !
تا وقتی این سه عامل باشد فاصله بین آرزوها ، خانواده ، هدف و حتی عشق ! چیزی جز یه مانعِ ذهنی نیست ، و موانع ذهنی همیشه قابل حذف شدن هستند."
قدرت خودش را باور نداشت ، نمیدانست چقدر قوی هست. چون بارها توسط انسانهای دیگر ضربه خورده بود، قدرتش را نادیده میگرفت.
خودش را ضعیف میدانست ، مدام از ضعف خودش در انجام کارهایش حرف میزد ، قدرتی که من در او میدیدم خودش هم در خودش نمیدید.
مُرَدَد و سردرگم بودم چگونه به او ثابت کنم که میتواند.
چگونه ثابت کنم بیشتر از چیزی که میپندارد قوی هست.
کاش به یک جمله باور داشت !
که...
" تنها فکرش ، سخت است."
"rvn"
- 01/11/02
و بهای مسیر هدف است، پس خوشا به حال آنان که هدف هایشان دشوار بوده.
اما انسان است دیگر فقط دوست داشتن برایش کافی نیست و نیاز به دوست داشته شدن هم دارن، نیاز به تایید و خواسته شدن.
از آن جا که دوست داشتن و دوست داشته شدن دو بال لازم برای پروازند، چه خوش سعادتند آنان که هم خواستار هستند و هم خود را لایق خواسته شدن میسازند که پایه و اساس آن هم علاقه ی فرد به خودش خواهد بود.
فکر همه ی ما گاهی سخت است و عبور از آن افکار سخت تر حتی ممکن است بعد از آن همه سختی به پوچی برسی و کم لطفیست که کوله بار تجربه را لطف نبینی.
حال از خود بپرس هدفت ارزش این همه ریسک را دارد یا پشت این همه ریسک هدف های والا تری برایت نمایان خواهد شد...!